مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

پا برهنه شد و به میدان زد

داد می زد : عمو رسیدم من

دست ِمن هست؛ پس نبُر دیگر

تیغ زیر گلو رسیدم من

***

تا بیایم غریب لب تشنه

با خدا درد ِدل مفصل کن

با مناجات گوشه ی گودال

نیزه ها را کمی معطل کن

***

چقدر دیر آمدم! تیغی

بوسه بر دست مهربانت زد

قاری خوش صدای ِ آل الله

چه کسی نیزه بر دهانت زد!؟

***

چند خط شکسته ی ممتد

شکل زخم عمیق ِ پیشانیت

بی علمدار بودن خیمه

علت اصلی پریشانیت

***

نیزه های شکسته می بینم

لب ِ گودال و داخل ِ گودال

چادر زینب تو خاکی شد

روی ِ تل مقابل گودال

***

برق یک شیء ِ آهنین دیدم

کاسه ای آب شاید آوردند!؟

نه عموجان! خیال خامی بود

تازه یک خنجر ِ بد آوردند

***

دشنه ای کُند می رسد از راه

نیت کشتن تو را دارد

چقدر زخم خورده ای! ای وای

خواهرت خیمه بوریا دارد !؟

***

سایه ی چکمه ای مرا ترساند

حق بده، خصلت یتیم این است

صحنه ی غارت عبای شما

دیدن و باورش چه سنگین است

***

حول و حوش هزار و نهصد بود

زخمهای تو را شمردم من

احتیاجی به تیر حرمله نیست

ای عموی ِغریب، مُردم من

شاعر:وحیدقاسمی

اين كيست كه طوفان شده ميل خطر كرده ؟

در كوچكي خود را علمدار دگر كرده

اين كه براي مادرش مردي شده حالا

خسته شده از بس ميان خيمه سر كرده

اين كيست كه در پيش روي لشگر كوفه

با چه غرور محكمي سينه سپر كرده

آنقدر روي پنجه ي پايش فشار آورد

تا يك كمي قدّ خودش را بيشتر كرده

با ديدنش اهل حرم ياد حسن كردند

از بس شبيه مجتبي عمامه سر كرده

اما تمامي حواسش سمت گودال است

آنجا كه حتي عمه را هم خونجگر كرده

آنجا كه دستي بر سر و روي عمو ميزد

با چكمه نامردي به پهلوي عمو ميزد

از اين به بعد عمه خودم دور و برت هستم

من بعد از اين پروانه ي دور سرت هستم

من در رگم خون علمدار جمل دارم

من مجتباي دوم پيغمبرت هستم

ابن الحسن هستم ، عمو ابن الحسينم كرد

عبداللهم اما عليّ اكبرت هستم

دشمن غلط كرده به سمت خيمه ها آيد

آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم

گيرم ابالفضل نواميس تورا كشتند

حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم

هرچند مثل من پريشاني ، گرفتاري

گيسو پريشاني مكن تا كه مرا داري

عمه رهايم كن مرا مست خدا كردند

اصلاً تمامي مرا قالوا بلا كردند

عمه بگو در خيمه آيا نيزه اي مانده؟

حالا كه بازوي مرا شير خدا كردند

بعد از قلاف كوچه ي تنگ بني هاشم

دست مرا نذر غريب كربلا كردند

آيا نمي بيني چگونه نيزه ميريزند

آيا نمي بيني تنش را جا به جا كردند

آيا نمي بيني چگونه چكمه هاشان را

بر سينه ي گنجينة الاسرار جا كردند

شاعر:علی اکبرلطیفیان

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه محیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر  
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

شاعر:احسان محسنی فر

 

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو میداد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تپ افسوس نمردم که نمردم

در خون تو این بار بمیرم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم

از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله زینب

وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم

در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

شاعر:حسن لطفی

 

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!

سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود

به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم

هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!

ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود

سرِ زبان همه جمله ي "بفرما"بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!

چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود

زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال

نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد

به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود!

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام

به فكر جايزه ي بردن سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند

من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود

شاعر:وحیدقاسمی

 

عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم

عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم؟

 

سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس

پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم؟

 

هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود

دستهایم را رها کن من که دختر نیستم

 

تو به فکر بچه ها، زن ها، به فکر خیمه باش

من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم

 

ناله هل من معین دارد کبابم می کند

من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم؟

 

گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند

عمه جان دارد صدایم می کند، کر نیستم

 

یک عمو مانده برایم در تمام زندگی

دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم

 

دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود

حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم

 

آسمان دارد صدایم می کند این الحبیب؟

من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم

 

مهدی صفی یاری

ادامه اشعاردر ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان